“شید”، بچه خفاشی است که جثهی بسیار کوچکی دارد و بسیار کنجکاو و ماجراجو است. او تصمیم میگیرد طلوع خورشید را ببیند و این کار را انجام میدهد. اما این کار او باعث عصبانیت جغدها، دشمنان خفاشها، میشود. شید مورد بازخواست قرار میگیرد، زیرا او قانون را زیرپا گذاشته است. او درمییابد که خفاشها حق ندارند خورشید را ببینند، زیرا این کار آنها باعث عصبانیت جغدها میشود. اما فریدا که در جوانی خود نیز چنین کاری را انجام داده است، شید را میبخشد. اما جغدها از آنها انتقام میگیرند و نشیمنگاه گروه بال نقرهایها را که درختی بلند است، آتش میزنند. شید به همراه مادر و گروهاش مجبور میشوند به جنوب مهاجرت کنند، و مکان دیگری برای خود پیدا کنند. اما در میان راه گروه دچار توفان شده و به طور اتفاقی شید از مادر و گروه جدا میشود و تنها میماند. او به طور اتفاقی با “مرینا”، که خفاش ماده است، آشنا میشود. مرینا که از گروه خود طرد شده تصمیم میگیرد به همراه شید به دنبال گروه بالنقرهایها بگردد