رمان حاضر، سرگذشت دختر هفده سالهای است که با تلاشی خستگیناپذیر پرده از راز قتلی بر میدارد .او ((ملنی)) نام دارد و استخدام شده تا برای دختری به نام ((لیزا)) کتاب بخواند .((لیزا)) در اثر سقوط از پرتگاه فلج شده و نمیتواند حرف بزند .((ملنی)) پس از مدتی احساس میکند لیزا با حرکات دستش میخواهد چیزی به او بفهماند .از همین رو، بر آن میشود تا به مقصود ((لیزا)) پی ببرد .پس داستانی برای لیزا میخواند و از این طریق موفق میشود با او ارتباط برقرار کند .بدین صورت که لیزا به هنگام شنیدن داستان، بر روی کلمات و جملات دستش را حرکت میدهد و سعی میکند مقصودش را بازگوید .سرانجام ((ملنی)) با سخت کوشی در مییابد که لیزا در شبی تاریک شاهد قتلی فجیع بوده است .قاتل که از دوستان نزدیک ((ملنی)) و ((لیزا)) است چون از موفقیت ملنی در کشف راز قتل آگاه میشود، تصمیم میگیرد ملنی و لیزا را از بین ببرد، اما ناکام میماند .برقراری ارتباط ملنی با لیزا از طریق نشانهها و کتاب داستانی که خوانده میشود مهمترین فراز و نشیب داستان را تشکیل میدهد